عکسی از هما میر افشار
عکسی از زنده یاد ایرج بسطامی
چند شب پیش در برنامه تلویزیونی خندوانه یکی از کارکترهای به شوخی قسمتی از شعر گلپونه را خواند ، عجیب هوای گوش کردن به این آهنگ دلنشین با صدای جاونانه ایرج بسطامی به سرم زد ، رفتم سراغ اینترنت و آهنگ فوق را دانلود کردم در حین گشت و گذار اینترنتی به مطلب ریر برخوردم که واقعا خودم لذت بردم . حیف دیدم که دوستان بی نصیب نباشند و به همین خاطر عین مطلب فوق را برای استفاد ه دوستان گذاشتم .امیدوارم شما هم لذت ببرید :
به یاد 5 دیماه 1383 که برای آن همه مردم بَم ، خورشید برای همیشه در سحرگاه غروب کرد .
گوش کنید به تصنیف "گلپونه ها" با شعری از هما میرافشار و آهنگی از حسین پرنیا و صدای ایرج بسطامی از اینـجا .
گوش کنید به غزلی از هما میر افشار با صدای خود ِ او از اینـجا .
برای خواندن چند شعر دیگر از هما میرافشار نگاه کنید به اینـجا .
می دانم که هنوز بسیاری نمی دانند شاعر "گلپونه ها" ، هما میرافشار ، شاعر و ترانه سرا و گوینده ی بسیار هنرمند سرزمینمان است . "گلپونه ها" که گویا سرنوشتش این بود سالها پس از سروده شدن در 5 دی ماه 1383 ، در بم به جاودانگی برسد و تا قرنها بعد یادآور آن زمین لرزه ی سحرگاهی باشد .
سرودن گلپونه ها داستانی دارد که هما میرافشار آن را در آغاز این شعر نوشته است ، بد ندیدم آن داستان را به همراه متن کامل شعر به یاد 5 دیماه 1383 در اینجا بنویسم .
سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحرگاهی با زلفهای سرکش و جان ملتهبم بازی کند ، عطر گلپونه های وحشی ، مشام جانم را چنان سرشار ساخت که بی اختیار به سالها قبل ، یعنی زمان کودکیم بازگشتم .
همان دخترکی شدم که در کنار باریکه ی آبی به نام جوی که از نزدیک منزلشان می گذشت با سبزه های نورَس و گلپونه های وحشی درد و دل می کرد . همان دخترک ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش نمی ساخت . سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب به هنگام بهاران او را به کنار پونه های سرسبز می کشید :
سلام پونه ها ... سلام گلپونه ها ... امروز مامان با من قهر بود ... و صبح نمی دانم چرا اخمهای پدر باز نمی شد ، حتی وقتی با دستهای کوچکم برای او چای می ریختم به روی من لبخندی نزد ، در عوض برادرم را ....
گلپونه ها ... مهری ، دختر همسایه با من بازی نمی کند ، چند روز است احساس می کنم اگر پسر به دنیا می آمدم بهتر بود ... و گلپونه ها ، با چشمهای مهربانشان آرام به درد دلهای کودکانه ی من گوش می سپردند و هرگز از پرگویی های من نمی رنجیدند ، مطمئن بودم که آنچه با آنها گفته ام برای همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن می شود . آری مطمئن بودم ... و آنها از همان اوان کودکی ، هر بهار سنگ صبور من بودند و من چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه ماندم .
و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاریِ خود می اندیشم ، در خود می گریَم و افسوس می خورم که چرا نمی توانم چون آن روزهای زودگذر و شیرین ، حتی به گلپونه ها نیز اعتماد کنم .... آه چه سخت است بدینگونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز .
قطعه شعر گلپونه ها را بدین خاطر سرودم .
گلپونه ها
گلپونه های وحشی دشتِ امیدم ، وقتِ سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها / من مانده ام تنها ، میان سِیل غمها
*
گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم / سر برکشید از خاکهای تیره ی غم
*
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم / گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم / افسرده ام ، دیوانه ام ، افسرده جانم
*
گلپونه ها ، گلپونه ها ، غمها مرا کشت / گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها نامهربانی آتشم زد / گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
*
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده / جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست / همدرد دل ، شبها به جز فریاد من نیست
*
گلپونه ها ، آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها ، خدا را
سر برکشید از خاکهای تیره ی غم
*
گلپونه ها ، گلپونه ها من بیقرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
با من بمانید ، با من بخوانید
*
شاید که هستی را ز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را ز سر گیرم دوباره