خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

همزاد

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

دیروز خیلی برام عجیب بود.وقتی وارد اتاق شد داشتم نامه های یک ماه گذشته را که اداره نرفته بودم را چک میکردم یه چیزی حدود 500 نامه و بخشنامه که بعضی از بخشنامه های تقریبا 80-70 صفحه میشد. این سرعت اینترانت هم که خدا خیرش بدهد هر نامه ای شاید 3 الی 4  دقیقه طول میکشد که باز شود.

- سلام 

- سلام ، بفرمائید .

- میتونم چند دقیقه مزاحمتان بشوم .

- خواهش میکنم ، بفرمائید.

- حقیقتش چند وقت پیش که مزاحمتان شدم و آن جمله ای را که روی تخته وایت برد برایم نوشتی ، خواستم تشکر کنم .

- خواهش میکنم . وظیفه بود.

- حقیقتش خیلی روی جمله شما فکر کردم و احساس میکنم خیلی کارها هست که میتونم انجام بدم و اینکه احساس میکنم آنطور که فکر میکردم همه درها به رویم بسته نیست !!!

- خوب خدا را شکر میکنم که اینطور فکر میکنی .

سال پیش که آمده بود اداره خاله اش که مسئول امور بانوان شهرداری یکی از مناطق تهران هست جهت کمک معرفیش کرده بود ، از بدبختیهایش میگفت . و آن اینکه در آغاز جوانی شوهرش فوت شده و اینکه شوهرش با اینکه بسیار بسیار خوب بود ولی اهل کار نبود . حتی مادر شوهرش بهش گفته بود این شوهر لیاقت تو را ندارد من اگر جای تو بودم حتما تا الان طلاق گرفته بودم . به خاطر بیکاری شوهر همیشه بابت خرچ زندگی باید دست جلوی مادر شوهر و یا برادر خواهر دراز میکرد که بزرگترین عامل سرخوردگی تو زندگیش بود. حالا که شوهرش هم فوت کرده هیچ منبع درآمدی ندارد و ...

اولین پیشنهاد من این بود که با توجه به اینکه فرزندانت کوچک هستند و اینکه قادر به کار کردن نیستی سعی که "من " گم شده خودت را در اجتماع پیدا کنی . و سعی کن درست را ادامه بدهی . و خدا را شکر در دانشگاه رشته روانشناسی قبول شده بود . والان که روبروی من ایستاده بود برعکس سال گذشته بسیار شاداب و سر زنده و امیدوار بود.

تقریبا سنش شاید 24 الی 25 ساله میخورد. شخصیت اصلا پیچپده ای اصلا نداشت و سادگی افکارش را به راحتی در چهرش میشد دید .

برام خیلی جالب بود بعضی از صحبت های را که میکرد انگار صحبت ها و حرفها و افکار خودم بود خدایا نکنداین همزاد من است !!!.بحث ما کشید به آنجا که باید افکارش را یه جورایی ساماندهی کند ، نه از این حرفهایی که بعضی از دکترهای به اصطلاح روانپزشک که فقط حرف زدنشان خوب است و اینکه تصویر سازی قشنگ بلد هستند و در آخر با کل حرفهایشان صدمن یه غاز هم به آدم نمیدن .سعی کردم تجربیات شخصیم را برایش بگویم و خدا را شکر می دیدم که خودش خیلی وارد تر و کارکشته تر از من است !!!! خیلی با من راحت صحبت میکرد شاید اگر بیشتر وقت داشت خصوصی ترین رازهایش را حتی برایم باز گو میکرد!!!!!!!!!!!!!

- آقای ص حقیقتش من خودم هم مانده ام که چقدر دارم با شما راحت صحبت میکنم . و اینکه اینقدر راحت به چشمهای شما خیره میشوم و خجالت نمیکشم !! شاید باور نکنی من حتی نمیتوانم برای چند لحظه ام به چشمان خواهرم خیره شوم !!! احساس میکنم شما یه منبع انرژی مثبت هستید و این برام خیلی جالبه !!!!!!!!!!!!!!!! ( ما هم که بی جنبه از این تعریفها روی ابرها در حال حرکت بودیم )حقیقتش منتظرم که دوباره برایم  آن جمله را  بنویسید!!

- حقیقتش با این دست شکسته نمیتوانم برایت چیزی بنویسم و آن جمله را برای هر کس که ارزشش را داشته باشد فقط و فقط یک بار مینویسم . و خدا را شکر میکنم که به قولت عمل کردی و بر روی آن جمله فکر کردی . ولی برای حسن ختام صحبتهایمان این مطلب معروف را میگم: میگویند شیرهای آفریقایی شبها وقتی میخوابند به این فکر میکنند که فردا باید از کندترین غزال آفریقایی کمی تندتر بدوند و غزال آفریقایی هم هر شب به این فکر میکند که فردا باید از تندترین شیر آفریقایی کمی تندتر بدود . مهم این نیست که تو شیر باشی یا غزال مهم اینه که باید از روز قبلت تند تر بدوی .

شاید دو الی سه ساعت داشتیم حرف میزدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

وقتی رفت تقریبا یه 20 تا نامه جدید به کارپوشه ام اضافه شده بود !!!!!!


  • علیرضا صدیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی