همزاد
دیروز خیلی برام عجیب بود.وقتی وارد اتاق شد داشتم نامه های یک ماه گذشته را که اداره نرفته بودم را چک میکردم یه چیزی حدود 500 نامه و بخشنامه که بعضی از بخشنامه های تقریبا 80-70 صفحه میشد. این سرعت اینترانت هم که خدا خیرش بدهد هر نامه ای شاید 3 الی 4 دقیقه طول میکشد که باز شود.
- سلام
- سلام ، بفرمائید .
- میتونم چند دقیقه مزاحمتان بشوم .
- خواهش میکنم ، بفرمائید.
- حقیقتش چند وقت پیش که مزاحمتان شدم و آن جمله ای را که روی تخته وایت برد برایم نوشتی ، خواستم تشکر کنم .
- خواهش میکنم . وظیفه بود.
- حقیقتش خیلی روی جمله شما فکر کردم و احساس میکنم خیلی کارها هست که میتونم انجام بدم و اینکه احساس میکنم آنطور که فکر میکردم همه درها به رویم بسته نیست !!!
- خوب خدا را شکر میکنم که اینطور فکر میکنی .
سال پیش که آمده بود اداره خاله اش که مسئول امور بانوان شهرداری یکی از مناطق تهران هست جهت کمک معرفیش کرده بود ، از بدبختیهایش میگفت . و آن اینکه در آغاز جوانی شوهرش فوت شده و اینکه شوهرش با اینکه بسیار بسیار خوب بود ولی اهل کار نبود . حتی مادر شوهرش بهش گفته بود این شوهر لیاقت تو را ندارد من اگر جای تو بودم حتما تا الان طلاق گرفته بودم . به خاطر بیکاری شوهر همیشه بابت خرچ زندگی باید دست جلوی مادر شوهر و یا برادر خواهر دراز میکرد که بزرگترین عامل سرخوردگی تو زندگیش بود. حالا که شوهرش هم فوت کرده هیچ منبع درآمدی ندارد و ...
اولین پیشنهاد من این بود که با توجه به اینکه فرزندانت کوچک هستند و اینکه قادر به کار کردن نیستی سعی که "من " گم شده خودت را در اجتماع پیدا کنی . و سعی کن درست را ادامه بدهی . و خدا را شکر در دانشگاه رشته روانشناسی قبول شده بود . والان که روبروی من ایستاده بود برعکس سال گذشته بسیار شاداب و سر زنده و امیدوار بود.
تقریبا سنش شاید 24 الی 25 ساله میخورد. شخصیت اصلا پیچپده ای اصلا نداشت و سادگی افکارش را به راحتی در چهرش میشد دید .
برام خیلی جالب بود بعضی از صحبت های را که میکرد انگار صحبت ها و حرفها و افکار خودم بود خدایا نکنداین همزاد من است !!!.بحث ما کشید به آنجا که باید افکارش را یه جورایی ساماندهی کند ، نه از این حرفهایی که بعضی از دکترهای به اصطلاح روانپزشک که فقط حرف زدنشان خوب است و اینکه تصویر سازی قشنگ بلد هستند و در آخر با کل حرفهایشان صدمن یه غاز هم به آدم نمیدن .سعی کردم تجربیات شخصیم را برایش بگویم و خدا را شکر می دیدم که خودش خیلی وارد تر و کارکشته تر از من است !!!! خیلی با من راحت صحبت میکرد شاید اگر بیشتر وقت داشت خصوصی ترین رازهایش را حتی برایم باز گو میکرد!!!!!!!!!!!!!
- آقای ص حقیقتش من خودم هم مانده ام که چقدر دارم با شما راحت صحبت میکنم . و اینکه اینقدر راحت به چشمهای شما خیره میشوم و خجالت نمیکشم !! شاید باور نکنی من حتی نمیتوانم برای چند لحظه ام به چشمان خواهرم خیره شوم !!! احساس میکنم شما یه منبع انرژی مثبت هستید و این برام خیلی جالبه !!!!!!!!!!!!!!!! ( ما هم که بی جنبه از این تعریفها روی ابرها در حال حرکت بودیم )حقیقتش منتظرم که دوباره برایم آن جمله را بنویسید!!
- حقیقتش با این دست شکسته نمیتوانم برایت چیزی بنویسم و آن جمله را برای هر کس که ارزشش را داشته باشد فقط و فقط یک بار مینویسم . و خدا را شکر میکنم که به قولت عمل کردی و بر روی آن جمله فکر کردی . ولی برای حسن ختام صحبتهایمان این مطلب معروف را میگم: میگویند شیرهای آفریقایی شبها وقتی میخوابند به این فکر میکنند که فردا باید از کندترین غزال آفریقایی کمی تندتر بدوند و غزال آفریقایی هم هر شب به این فکر میکند که فردا باید از تندترین شیر آفریقایی کمی تندتر بدود . مهم این نیست که تو شیر باشی یا غزال مهم اینه که باید از روز قبلت تند تر بدوی .
شاید دو الی سه ساعت داشتیم حرف میزدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی رفت تقریبا یه 20 تا نامه جدید به کارپوشه ام اضافه شده بود !!!!!!
- ۹۴/۰۵/۱۱