باور کنید از بس فک زدم ، خسته شدم . مربوط به پستی با عنوان سادگی که در چند روز پیش نوشتم میشه .
صبح مشاور اداره با کمی استرس وارد اتاق شد.
- آقای ص شوهر آن خانم داره میاد اداره .
- شوهر کدام خانم .
- پدر بهنام ، اگه اجازه بدین من اول کمی باهاش صحبت کنم بعد مزاحم شما بشیم .
- باشه ، فقط حواست باشه که خرابکاری نکنی !!!!!
کاملا معلوم بود دستپاچه شده . تا حالا با این مورد برخوردی نداشته .
- خانم رشیدی نمیخواد باهاش صحبت کنی ، وقتی آمد راهنمائیش کن بیاد اتاق من ، خودت هم بیا.
تقریبا یه ساعت بعد این بنده خدا آمد . جوانی بود بسیار با ادب ، خوش برخورد و...
- چه خبر آقا ، خوبی ؟
- ممنون جناب رئیس .
- الان چیکار میکنی ؟ کارت چیه ؟ کجا زندگی میکنی ؟
- والا جناب رئیس من پرستارم . تزریقات ،پانسمان ، نگهداری از مریض و سالمند ... الحمداله حقوقم از وزارت کار بیشتره . بیشتر وقتا که خانه بیماران هستم و شبهای دیگه حرم امام ، اونجا جا دارند شبی ده هزار تومان .
- خونه نداری ؟
- خونه ، واسه کی باید بگیرم . خودم که همیشه اینور و انورم . خونه میخوام چیکار.!!!!!!!!
- ببین برار ، میخوام چار تا کلام لری باهات صحبت کنم . اینکه میگم لری ، منظورم این نیست که لرم یا میخوام با لهجه لری باهات صحبت کنم . میخوام صاف و پوست کنده حرفامو بهت بزنم . راستی اهل کجایی ؟
- اهل کرمانشاه .
- به به کرمانشاه ، من چند ماهی کرمانشاه بودم . عجب جای باصفائیه .
- بله . خیلی زیباست .
- تو که توی آن محیط زیبا بزرگ شدی و با زیبایی آشنا بودی ، چرا اون زیبایی را تو خانه و زندگیت نیاوردی .
- چی بگم حاج آقا !!! از کجا بگم ! خدا میداند من با خانومم هیچ مشکلی نداشتم . آمدم خانه دیدم در قفله ،حتی یه عکس از بچه ام نذاشتن که داشته باشم . حتی یه لنگ جورابش را برای من نذاشتن . دو سال تمام من رنگ بچه ام را ندیدم.
- ببین برار ، الان ما اینجا جمع شدیم میخوام با این ریش سیاهمان برایتان ریش سفیدی کنیم یه جورایی برگردین به زندگی . خودت هم میدانی که هم شما مقصری و هم خانم شما . کم و زیاد داره ولی در مجموع جفتتان اشتباه کردید.
- بخدا آقای رئیس ، اصلا من در جریان نبودم یه دفعه این کار انجام شد. اصلا با من هماهنگ نکردن ،اصلا از من نظر نخواستن .
با دلخوری : - ببخشیدا شما اون وقتی که رفتی دنبال اعتیاد و تریاک کشیدن مگه با خانمت و خانواده اش هماهنگ کردی و یا نظر ازشو ن خواستی که همچین انتظاری را داری .
- بخدا باعث و بانی اعتیاد من هم همین ها شدند.
- الان چطور ، هنوز مصرف میکنی یا نه .
- نه خدا میدونه الان تقریبا دوسال ، یا دقیقتر بگم حدود 19 ماه هست که پاک پاکم .
- خدا را شکر .
مجبور بودم هم میخ بزنم هم به تخته . اگر الان طرف هر کدام را میگرفتم پس فردا که وارد زندگیشان بشوند چماقی میشه برای اون طرف دیگه . مجبور بودم حد وسط را بگیرم که نه سیخ بسوزه و نه کباب .
- خانم رشیدی لطفا یه زنگ بزن به خانم ایشان بگو بیاداینجا فقط بچه اش را همراه نیاورد.
در همین اثنا که خانمش بیاید شروع کرد به درد دل کردن .
- باور کن جناب رئیس من وقتی میرفتم خانه پدر خانمم ، همه با دید غریبه بهم نگاه میکردن . تو جمع خودشان اگر مطلبی را میخواستن عنوان کنند علنا میگفتند این غریبس . و من هم میگفتم اگه مزاحمم میخواین برم اتاق دیگه . یه وقتایی میدید 5 الی 6 ساعت تنها توی یک اتاق مینشستم . تو مدتی که با هم زندگی میکردیم اگه دروغ نگفته باشم شاید3 دقیقه هم من و مادر زنم روبروی هم صحبت نکردیم .
- اینها را جلوی خانمت هم میگی ؟
- آره بخدا . اصلا چرا من بگم ، خودتا ازش بپرسین ؟
تق تق تق صدای در بلندشد .
- بفرمائید .
دستگیره در به آرامی حرکت کرد و در باز شد و خانم وارد شد. بنده خدا مرده مثل فنر از جاش پرید . خود زنه هم که صدای تلاپ و تولوپ قلبش به گوش کر ما میرسید. مرده آنقدر ذوق زده شده بود که نگو و نپرس . مدت 4 سال بود که خانمش را ندیده بود. وای خدا ، چه جوری ملتمسانه تعارف میکرد و سلام علیک میکرد.
- بفرمائید خانم ، میخوای بشین پیش شوهرت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی رفت پیش خانم رشید نشست .
با اشاره به خانم :- ببین خانم ق ، ( و با اشاره به مرده ) با جنابعالی هم هستم .
جفتشان :- بفرمائید .
- حقیقتش من نه وقت این کارها را دارم و نه حوصله اینجور کارها را دارم و نه اعصاب اینجور کارها را !!!! که بیام بشینم واسه دو تا آدم عاقل و بالغ که اختیار زندگیشان را دادند دست دیگران صحبت کنم و یا نصیحت کنم . به شوهرت هم عرض کردم چار تا کلام لری را میگم یا به نتیجه میرسیم و یا ببینیم چی پیش میاد . اینکه من و خانم رشید پا وسط گذاشتیم و میخوام یه جورایی به زندگی عادی برگردید جز دردسر و مکافات چیزی برای ما نداره ، و این را هم بدانید که همیشه همچین فرصتی های نه گیر شما میاد و نه گیر ما .فقط خانم ق یه سوال از شما دارم و اون اینه که اگه تو این مدتی که از از شوهرت طلاق گرفتی ، این بنده خدا ازدواج میکرد میخواستی چیکار کنی .
رنگ زنه پریده بود . اصلا نمیتوانست همچین فکری رو کنه . با اشاره به مرد:
- شما اگه تو این مدت خانمت با کس دیگر ازدواج میکرد چیکار میکردی ؟
- من حتی تصورش را نمیتوانم بکنم .
- فقط من میخوام بگم شما بهر حال یه جوری دارین زندگیتان را خوب یا بد میگذرانید . ولی این طفل معصوم ، با این هوشی که من تو بچه شما سراغ دارم . این چه گناهی کرده . به شما عرض کردم اگه میبیند الان اینجا هستید و هستیم فقط و فقط به خاطر این بچه است .
و تائیدات هر دو نفر که واقعا اشتباه کاریشان داره بچه شان را نابود میکند .
با اشاره به مرد : - میخوای خانمت برگرده به زندگی یا نه ؟
- من از خدامه .
- خانم ق میخوای شوهرت برگرده به زندگی یه نه ؟
- اگه پاک شده باشه و دنبال اعتیاد نره ، منم حاضرم برگردم .
باور کنید قند تو دل جفتشان آب شده بود. واقعا همدیگر را دوست داشتند . مرده به خاطر فشارهای عصبی خانواده زن ، سادگی کرده بود و تواین وسط یکی از همکاران نابابش این بنده خدا را کشیده بود به اعتیاد.
بعد از کلی صحبت که این مقصره و اون مقصره و هر دو تا به یه اندازه تقصیر ها را گردن گرفتند . قرار شده تو یه پروسه سه چار ماهه برگردن به زندگیشان .
مرده قرار شده بره دنبال تهیه یه خانه . زنه هم قرار شده مقدمات بازگشت به زندگیش را با خانواده اش تمام مهیا کند. قول هایی هم از طرف ما جهت رفع مشکل مالیشان داده شد و دیگر تمام .
- خانم رشیدی این بنده گان خدا را بذار یه 10 دقیقه ای تو ی اتاق شما ، تنها صحبتهاشان و قرار هایشان را بذارن و بروند دنبال کار و زندگیشان .
من عجله داشتم و میخواستم برم بیرون دنبال یه سری کارهای اداره . که موقع رفتن شوهر را دیدم . چطور با شدت و خوشحالی دستم را فشار میداد و تشکر میکرد . و اینکه حالا واسه زندگی کردن انگیزه دارد و تمام تلاشش را میکند واسه این که بهترین زندگی را برای همسر و فرزندش بسازد .
- انشاءاله وقتی رفتید سر زندگی مشترک یه ناهار یا شامی میایم مهمانی خانه تان .
با خوشحالی و خنده :- قدمتان بر روی چشممان .
انها رفتند و فقط یه حس خوب نامعلوم را در وجود ما جا گذاشتن . این هم عید امام حسن مجتبی ع به این خانواده . خدایا شکرت .