خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

۱۳
خرداد

رفته بودیم استخر ، اعضاء شورای هم بودند . یکی از اعضاء شورای شهر تعریف میکرد که با نریمان که اونم از اعضای شهر یکی از روستاها میباشد چند سال پیش یک اغذیه فروشی زدند . چند وقتی بود که یه موش توی مغازه بود که هرکاری کردیم که این موش و بگیریم نشد که نشد .هرچی تله گذاشتیم و سم موش ریخیتم فایده ای نداشت .

یه شب چند نفر که معلوم بود از این خانواده های خرمایه هستند وارد ساندویچی شدند و کلی سفارش غذا دادند . غذا که آماده شد تا آمدند شروع کنند یه دفعه یکی از زنها چنان جیغی کشید که همه تا مرز سکته رفتیم . سریع  از پشت فر پریدیم وسط سالن که چی شده ، با اشاره و ترس و لرز گفت : موش ، موش .

با خودم گفتم یا حضرت عباس این همه سفارش دادند الان همه شان میروند و فقط ضررش برای ما میاند . منم خودم را زدم به بیخبری که : خانم موش کجا بوده . اشتباه دیدی ....

و زنه هی پا فشاری میکرد که الا و بالله موش بود .

رفتم گفتم نریمان چی کار کنیم .

نریمان : چی شده خانم .

- یه موش رفت زیر یخچال . من خودم دیدم .

- موش چیه خانم . اون سنجاب خانگیه . اون همیشه تو مغازست .

و در حال تعریف رفت سمت یخچال و موچ موچ کنان هی صدا میزد : جسیکا . جسیکا بیا . بیا بیرون خوشگلم . جسیکا خانم ....

خوب معلوم بود جسیکا عمرا قصد خروج داشته باشه 

بعد رو به زنه کرد و گفت : خانم شما چنان جیغی زدی که این طفل معصوم زهرش ترکیده ....!!!!!!!

زنه با شرمندگی : ای خدا ... ببخشید . به خدا فکر کردم موشه . 

و زنه موچ موچ کنان هی میگفت جسیکا بیا بیرون . بیا به به 

و تا آخر که تسویه کنند و بروند این زنه فقط میگفت : بوس بوس . جسیکا خانم بیا بیرون خوشگله ....

نریمان هم طلبکارانه : اگه این زبان بسته سکته نکرده باشه خوبه ...

  • علیرضا صدیقی
۱۳
تیر

امروز برای ادای نماز ظهر رفتم دفتر امام جمعه ، که بین دو رکعت پیش نماز شروع کرد به صحبت در مورد احکام فطریه و اینکه باید فرد فطریه دهنده عاقل ، بالغ ، ... باشه . حرفش رسید به اینجا که طرف باید عاقل باشد و خاطره ای را تعریف کرد که بد ندیدم محض ایجاد یک لبخند هم که شده آنرا عینا بیان کنم :

یکی از رفقای ما رفته بود امین آباد ، میگفت همینطور که داشتم بر میگشتم یه دیوانه ای مرا صدا زد که بیا :

- بله بفرمائید ؟

- وایستا تو صف تا تو این سوراخ را ببینی !!!!!

- حالا تو این سوراخ چی هست ؟

- باید تو صف وایستی تا ببینی !!!

این بنده خدا هم کمی مردد میشود که واقعا چیه این افراد اینطور صف کشیده اند و با چه اشتیاقی دارند تو سوراخی که روی دیوار بود را نگاه میکنند .

بلاخره نوبت ما شد . هر چی نگاه کردیم هیچی نبود .

- چیزی میبینی ؟

- نه هیچ چیزی نیست ؟

بلاخره خسته شدم برگشتم به همان کسی که مرا صدا زده بود با ناراحتی گفتم :

- اینجا که چیزی دیده نمیشه ؟!!!

- شما برای چندمین باره که داری تو این سوراخ را نگاه میکنی ؟

با تعجب :- اولین باره !!!!

طرف با یه ژست حق به جانب :

- برو عمو ،‌ما چند ساله داریم هر روز تو این سوراخ را نگاه میکنیم ، هیچی نتونستیم ببینیم ،‌تو با یه بار دیدن میخوای ببینی !!!!!!!

  • علیرضا صدیقی
۰۷
مرداد

دعوت بودیم رستوران قصر طلایی تهرانپارس ، من که خودم چیزی سر در نمیارم از اینجور مراسمات .برادر عروس میگفت : مجلس بعله برونه!!!!

حالا این بعله چیه و برونش چیه الله اعلم.

خانمها تا وارد سالن شدن مثل فیلم  شزم یک دفعه کل لباس و قیافه هایشان عوض شد!!!! حالا من مانده ام که خدایا اینها زن اند ، مرد اند ، دخترن !!!! ... چنان آرایشی کرده بودند که به سختی میشد فهمید که اینها آدم اند و زمینی اند یا اینکه فضایی هستند و از دارو و دسته ایتی!!!!!!!!!!!!!!!!

ظاهرا قرار بود آقایان یک طرف سالن بشینن و خانمها طرف دیگه ، که با پخش اولین موسیخی ( موسیقی) ، زنها و دخترها پریدن وسط و شروع کردن به جیغ و هلهله کردن.، جالب این بود که سعی داشتند حتما تصویرشان در قاب فیلم جا داشته باشه !!!! ناگهان صاحب تالار دوید داخل که قرار نبود که بزن و برقص باشه و... خلاصه و دید کسی به حرفش توجه نمیکنه گیر داد که خانمها باید بروند به قست خانمها. و ما  در حال دعا : خدایا این چشمهای پاک را از ما نگیر.

موقع رقصیدن یکی از آدم فضایی ها خیره شد به من ، منی که در حال ذکر کردن بودم!!!!!!!!!!!!!! اصلا به دلم برات شده بود که الان میاد گیر میده که بیا وسط ، چشمش که دستم افتاد با نگاه معصومانه !!!!!!!!!!!! مرا دلداری داد: انشاله واسه عروسی!!!!!!!!!!

بحمداله ما هم که بچه مثبت ، همچنان با دست بگردن آویزان یه گوشه نشستیم و دست به دعا برداشتیم که : خدایا این چشمهای پاک را از ما نگیر!!!!!!!!!!!!

 

  • علیرضا صدیقی
۲۱
آبان

                                

یک استاد در درس حسابداری میانه داشتیم که فوق العاده حرفه ای بود و کل حسابداری میانه را فقط ایشان تدریس میکرد. واقعا سختگیر و کاربلد و حرفه ای و بسیار بسیار خوش صحبت و بذله گو . یک روز در رابطه با یکی از سفرهای خارج از کشورش داشت خاطراتش را تعریف میکرد که یکی از دانشجویان پسر گفت : استاد خوش بحالتان .

- من خوش بحال نشدم ولی خوش به سعادت شما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و با این جمله خودش از خنده غش کرد. و همه ما هم از خنده استاد شروع کردیم به خندیدن یه جورایی همه چی ریخت به همدیگر . هر چه اصرار کردیم استاد جریان چیه ؟ نگفت که نگفت . دو سه هفته ای بچه ها همش به استاد میگفتند خوش بحالت استاد ، خوش به سعادتت استاد. و یه جورایی میخواستند استاد را تحریک کنند تا قضیه را تعریف کند . در آخر خودش دیگه به این نتیجه رسید که این بچه ها ول کن قضیه نیستند .

- من این قضیه را تعریف میکنم ولی خدا وکیلی داخل دانشگاه این موضوع را هیچ وقت در این دانشگاه عنوان نکنید . 

همه بچه قول مردانه دادند که هیچ حرفی در مورد این قضیه در دانشگاه مطرح نکنند.

- حقیقتش چند سال پیش در یکی از دانشگاهها تدریس میکردم و تا حرفی میزدم دانشجویان  پسر میگفتند خوش بحالت استاد . یا استاد خوش بحالش شده . و دخترها هم با خنده میگفتند خوش به سعادتت استاد ، استاد خوش به سعادت شده . و این در حالی بود که چندین ترم این قضیه ادامه داشت و منم حسابی پکر که خدایا اینها خیلی خیلی مشکوک این جملات را میگن . و هیچ جوره هم نتونستم بفهمم که قضیه چیه !!! تا اینکه یک روز بعد از ظهر که دانشگاه تقریبا تعطیل شده بود راهی خانه شدم و آسانسور هم اشکال پیدا کرده بود و مجبور شدم که از راه پله استفاده کنم ، در بین طبقات احساس کردم احتیاج به سرویس بهداشتی دارم ، خوب استادها طبقه آخر محل استراحتشان بود و از سرویس بهداشتی آن طبقه فقط و فقط اساتید استفاده میکردن .اگر میخواستم برم طبقه آخر که کلی راه را آمده بودم بی خیال شدم رفتم سراغ سرویس بهداشتی همان طبقه ای که بودم . اتفاقا آن طبقه مربوط به کلاسهای خواهران بود. و پرنده هم آنجا پر نمیزد رفتم داخل دستشوئی همین که نشستم حواسم رفت سراغ نوشته ها و عکس ها روی درب توالت . چقدر فحش های ناموسی به اساتید نوشته بودند و در بین اون همه استاد دنبال اسم خودمم هم بودم که خوشبختانه فقط یک فحش بیشتر مربوط به من نمیشد( خنده بچه و ذوق مرگ شدن استاد هنگام تعریف ) ناگهان یک عکس توجهم را جلب کرد. عکس سکسی کشیده بودند. تصویر یک مرد را که آلتش را دهان نفر جلویی کرده بود  و زیرش نوشته شده بود خوش به حال شدن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا میداند که دیگه از خنده ترکیده بودیم ، خود استاد دیگر ولو شد روی صندلی دست روی دلش گذاشته بود و داشت میخندید و وقت تعریف دهانش از خنده کف کرده بود و آب دهانش هنگام تعریف به بیرون میپاچید!!!!

- بچه ها باور نمیکنید یه دفعه تمام خوش بحال گفتن دانشجوها جلوی چشمم آمد . از این تخم سگ بازی دانشجوها خنده ام گرفته بود و چنان خندیدم که تمام لباسهایم در توالت نجس شد!!!!!!!!!!!!!!!!! از بس خندیده بودم اشک از چشمانم سرازیر شده بود. باز نگاه کردم زیر همان تصویر یک تصویر دیگه کشیده شده بود که مردی التش را در ماتحت طرف جلویی کرده بود و زیر آن نوشته بود خوش به سعادت شدن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا میداند که چی شد . آنقدر خندیدیم که نگو و نپرس . آن روز اصلا درس دادن منتفی شد. هر کاری کرد که خودش را جمع و جور کند نشد که نشد. 

- من مانده ام این تخم سگها با این هنر نمایی که دارن چرا نرفتند هنرمند بشن اومد حسابداری !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هی خودش تیکه می انداخت و از خنده ریسه میرفت . نشست روی صندلی دستش را روی دلش گذاشت و سرش را گذاشت روی دسته صندلی و تا آخر کلاس سرش پائین بود و فقط داشت میخندید.

هفته بعد استاد همراه با یک تیم بلند پایه اقتصادی به کشور مالزی جهت همایشی شرکت کرده بودند  وایشان یکی از سخنرانان آن همایش بودند. صبح که راهی دانشگاه شدیدم پارچه خوش آمد گویی و خوشحالی دانشجویان از اینکه سخنران همایش استاد دانشگاه ما بوده بر دیوار زده بودند که شاید طول این نوشته کل عرض ساختمان را گرفته بود. نوشته بودند :

باعث افتخار ماست که استاد ما مانند خورشیدی در میان ستارگان کل دنیا میدرخشد. باز گشت شما را از کشور مالزی خوش آمد میگویم .

و در پائین این نوشته به حالت اینکه شعری باشد نوشته بودند:

خوش بحالت استاد            خوش به سعادتت استاد

و نتیجه آن معلوم شد . کل بچه های کلاس سه ترم از درس حسابداری میانه صفر گرفتند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • علیرضا صدیقی