چند
وقتی بود که در مورد ریختن مو بحث داشتیم . اونم بیشتر حول محور کله طاس
حسین .ن . که خودش همیشه میگفت من سرم را با شامپو نمیشورم فقط ار رایت
استفاده میکنم برای براق شدن یه دسته مو فقط از گیجگاه میکشید روی طاسی .
- حسین روی سرت یه مقدار پرز هست اگه اینارو تفویت کنی حتما تبدیل به مو میشه .
باخنده -: نه بابا دیگه از ما گذشته ،به جان رضا اگه عکس جوانیهایم را ببینی باورت نمیشه .
- عکست را دیدم . ولی حسین باور کن یه مقدار تفویتش کن انشاءاله شاید دیدی کار خدا گرفت ...
در بین بحث قضاتی هم از راه رسید . از خنده های شیطنت من فهیمد که دارم با حسین شوخی میکنم .
قضاتی خودش ماشاالله یه پا عطاره .
- آقای قضاتی یه نگاه بنداز به کف سر حسین ببین چقدر پرز داره . من بهش میگم یه ذره تقویتش کن احتمالا اینها تبدیل به مو بشه .
اونم که شیطنش گل کرده بود باخنده : اره حاج حسین اگه تقویتش کنی احتمال اینکه مو بشه زیاده
با خنده - : نه بابا من دیگه مو داشته باشم یا نداشته باشم برام فرقی نمیکنه دیگه اینجوری عادت کردم
- حسین جان شما اگه میخوای ریشه موهایت را قوی کنی و پوست دست و پایت را کلفت کنی حتما باید حنا بذار ی...
در بین صحبت هایمان فرهاد و محمد شاکری هم اضافه شدند. فرهاد هم عنوان کرد که همیشه حنا سرش میگذارد.
- انشاءاله امروز حنا میخرم جمعه شب حنا میذارم . توکل به خدا یه وقت دیدی موهام رشد کرد...
شنبه صبح :
با دیدن حسین از خنده از هوش رفتم .
در حالی که دست روی سرش میکشید با خنده آمد سراغم .
- یا حضرت عباس !!!!!! حسین چیکار کردی با خودت . چرا قرمز شدی ...
خدا میداند از خنده دیگر نفس نمیتونستم بکشم !! تمام سر و صورت حسین قرمز شده بود!!!!
خودش هم از خنده ریسه رفته بود .
- مرد مومن چیکار کردی با خودت ، چرا قرمز شدی !!!
باخنده -: همش تقصیر این محمد دهن سرویسه که اشتباهی تجویز کرد!!!
با
آمدن رئیس دیگه خنده و شوخی ما رفت تا بی نهایت . کار تعطیل فقط دنبال
خندیدن بودیم و حسین هم که از لقبی که داشت ( حسین صفا ) بدش نمی آمد که
برنامه خنده ادامه دار باشد. در آخر فهمیدیم که رفته حمام یه لگن بزرگ حنا
را خیس کرده و مالیده به سرو کله و بدن و دو سه ساعتی را هم داخل حمام
مانده و به قول خودش یه چرتی زده ...
حالا
شما باید تصور کنید پوست حسین تقریبا سفید و موهایش که دیگر مثل پنبه سفند
بوده یه دفعه بشه قرمز .خلاصه پیشنهاد دادیم که شب رفت خانه موهاش را رنگ
کند ...
فردا صبح :
- یا حضرت عباس حسین چرا اینجوری شدی !!!!!
سر و صورت شده بود سیاه پر کلاغی ....