خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۲
شهریور

هفته گذشته یکی از همکاران با یکی از درمانگاههای منطقه که آشنا بود صحبت کرد که برم برای فیزیوتراپی . دیروز تقریبا ساعت 6 بود که رفتم درمانگاه ، وارد قسمت فیزیوتراپی شدم منشی خانم که دختر جوانی بود با حالت طلبکارانه و خیلی تند :

- بفرمائید!!

- ببخشید آقای واحدی تشریف دارن؟

- نخیر.کارتون چیه ؟

- با خود ایشان کار داشتم.

با یه حالت بی میلی و انگار میخواد مزاحمی را رد کند:

- نخیر تشریف ندارند . فردا ساعت 2 تا 5 بعد از ظهر .

واقعا حال و حوصله جر و بحث کردن را نداشتم که این چه طرز برخورده و ... زدم بیرون .

امروز که رفتم ، پشت میز یه قیافه ای گرفته بود که انگار از دماغ فیل افتاده ، یه جور عجیب و  طلبکارانه و با اخم و عصباینت نگاه میکرد که یه آن احساس کردم شاید این بنده خدا اصلابا من یا با قیافه من مشکل دارد .

- بفرمائید .

- ببخشید آقای واحدی تشریف دارند ؟

- بله . بیرون تشریف داشته باشید تا ایشان بیایند!!!!

منم همانجا ، بدون آنکه بیرون بروم نشستم . اخمی کرده بود که نگو !!! 

خدایا نکنه من به این بنده خدا بدهکارم ، بد جوری داره با غضب نگاه میکنه.

- آقای واحدی ، این آقا با شما کار دارند.

- سلام ، بنده ص هستم . سرکار خانم شهبازی فکر کنم با شما صحبت کرده باشند.

- سلام جناب ص . من هفته گذشته منتظر شما بودم !!!

- شرمنده . مشکلات کاری بود نتونستم خدمت برسم .

منشی از طرز برخورد محترمانه آقای واحدی ، یه جورایی یکه خورده بود .

دفترچه را بهش دادم . قدری فکورانه نگاه کرد و نمیدانم به منشی زیر لب چی گفت که دختره یه بلافاصله شروع کرد به وارد کردن مشخصات . سوال کردن هاش شروع شد.

- ببخشید تلفن همراه ؟

- ببخشید آدرس .

- ببخشید تلفن ثابت .

- ببخشید...

- ببخشید...

تقریبا یه چندتایی ببخشید گفت .

- ببخشید شغلتون ؟

منم از قصد برای اینکه خودم را معرفی کرده باشم :

- رئیس ...

یه آن دستپاچه شد . واقعا قاطی کرده بود .اصلا فکرش را نمیکرد با رئیس یک اداره اینجوری رفتار کرده بود . 

موقعی که روی تخت خوابیده بودم و دستگاهها به کتفم وصل بود هر دو سه دقیقه با یه لبخند ساختگی :

- حالتون خوبه ، اذیت نمیشین !!!

و منم با یه لبخند ملیح و سر تکان دادم بهش میفهماندم : خر خودتی . احمق !!!!

خدا نکند اینجور آدمها به جایی برسن . و خدا نکنه آدم گرفتار که دستش به هیچ جا بند نیست گیر اینجور آدمها بیفتن .من به چیز اعتقاد دارم و به یقین رسیدم و آن اینکه : کسی که رحم نداشته باشد خدواند بهش رحم نمیکند .

  • علیرضا صدیقی