خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

رنگ مو

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ب.ظ

چند وقتی بود که در مورد ریختن مو بحث داشتیم . اونم بیشتر حول محور کله طاس حسین .ن . که خودش همیشه میگفت من سرم را با شامپو نمیشورم فقط ار رایت استفاده میکنم برای براق شدن یه دسته مو فقط از گیجگاه میکشید روی طاسی .

- حسین روی سرت یه مقدار پرز هست اگه اینارو تفویت کنی حتما تبدیل به مو میشه .

باخنده -: نه بابا دیگه از ما گذشته ،‌به جان رضا اگه عکس جوانیهایم را ببینی باورت نمیشه .

- عکست را دیدم . ولی حسین باور کن یه مقدار تفویتش کن انشاءاله شاید دیدی کار خدا گرفت ...

در بین بحث قضاتی هم از راه رسید . از خنده های شیطنت من فهیمد که دارم با حسین شوخی میکنم .

قضاتی خودش ماشاالله یه پا عطاره .

- آقای قضاتی یه نگاه بنداز به کف سر حسین ببین چقدر پرز داره . من بهش میگم یه ذره تقویتش کن احتمالا اینها تبدیل به مو بشه .

اونم که شیطنش گل کرده بود باخنده : اره حاج حسین اگه تقویتش کنی احتمال اینکه مو بشه زیاده

با خنده - : نه بابا من دیگه مو داشته باشم یا نداشته باشم برام فرقی نمیکنه دیگه اینجوری عادت کردم

- حسین جان شما اگه میخوای ریشه موهایت را قوی کنی و پوست دست و پایت را کلفت کنی حتما باید حنا بذار ی...

در بین صحبت هایمان فرهاد و محمد شاکری هم اضافه شدند. فرهاد هم عنوان کرد که همیشه حنا سرش میگذارد.

- انشاءاله امروز حنا میخرم جمعه شب حنا میذارم . توکل به خدا یه وقت دیدی موهام رشد کرد...

شنبه صبح :

با دیدن حسین از خنده از هوش رفتم .

در حالی که دست روی سرش میکشید با خنده آمد سراغم .

- یا حضرت عباس !!!!!! حسین چیکار کردی با خودت . چرا قرمز شدی ...

خدا میداند از خنده دیگر نفس نمیتونستم بکشم !! تمام سر و صورت حسین قرمز شده بود!!!!

خودش هم از خنده ریسه رفته بود .

- مرد مومن چیکار کردی با خودت ، چرا قرمز شدی !!!

باخنده -: همش تقصیر این محمد دهن سرویسه که اشتباهی تجویز کرد!!!

با آمدن رئیس دیگه خنده و شوخی ما رفت تا بی نهایت . کار تعطیل فقط دنبال خندیدن بودیم و حسین هم که از لقبی که داشت ( حسین صفا ) بدش نمی آمد که برنامه خنده ادامه دار باشد. در آخر فهمیدیم که رفته حمام یه لگن بزرگ حنا را خیس کرده و مالیده به سرو کله و بدن و دو سه ساعتی را هم داخل حمام مانده و به قول خودش یه چرتی زده ...

حالا شما باید تصور کنید پوست حسین تقریبا سفید و موهایش که دیگر مثل پنبه سفند بوده یه دفعه بشه قرمز .خلاصه پیشنهاد دادیم که شب رفت خانه موهاش را رنگ کند ...

فردا صبح :

- یا حضرت عباس حسین چرا اینجوری شدی !!!!!

سر و صورت شده بود سیاه پر کلاغی ....

 

  • علیرضا صدیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی