خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۳
تیر

امروز برای ادای نماز ظهر رفتم دفتر امام جمعه ، که بین دو رکعت پیش نماز شروع کرد به صحبت در مورد احکام فطریه و اینکه باید فرد فطریه دهنده عاقل ، بالغ ، ... باشه . حرفش رسید به اینجا که طرف باید عاقل باشد و خاطره ای را تعریف کرد که بد ندیدم محض ایجاد یک لبخند هم که شده آنرا عینا بیان کنم :

یکی از رفقای ما رفته بود امین آباد ، میگفت همینطور که داشتم بر میگشتم یه دیوانه ای مرا صدا زد که بیا :

- بله بفرمائید ؟

- وایستا تو صف تا تو این سوراخ را ببینی !!!!!

- حالا تو این سوراخ چی هست ؟

- باید تو صف وایستی تا ببینی !!!

این بنده خدا هم کمی مردد میشود که واقعا چیه این افراد اینطور صف کشیده اند و با چه اشتیاقی دارند تو سوراخی که روی دیوار بود را نگاه میکنند .

بلاخره نوبت ما شد . هر چی نگاه کردیم هیچی نبود .

- چیزی میبینی ؟

- نه هیچ چیزی نیست ؟

بلاخره خسته شدم برگشتم به همان کسی که مرا صدا زده بود با ناراحتی گفتم :

- اینجا که چیزی دیده نمیشه ؟!!!

- شما برای چندمین باره که داری تو این سوراخ را نگاه میکنی ؟

با تعجب :- اولین باره !!!!

طرف با یه ژست حق به جانب :

- برو عمو ،‌ما چند ساله داریم هر روز تو این سوراخ را نگاه میکنیم ، هیچی نتونستیم ببینیم ،‌تو با یه بار دیدن میخوای ببینی !!!!!!!

  • علیرضا صدیقی