خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

پیشنهاد رابطه

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ

- آقا رضا این بنده خدا را تو معرفی کردی که بیاد پیش من ؟

- نه !!من کسی را معرفی نکردم !!

حالا هی قسم خدا و پیغمبر که تو معرفی کردی یا نه . و منم از همه جا بی خبر میگفتم نه .

- پس یه سر بیا اتاق من ...

یه اقایی خیلی مودب و موقر نشسته بود . با دیدن ما از جا بلند شد و احترام کرد ...

حسین : حاج آقا مشکلاتان را یک بار دیگر بفرمائید .

طرف یه نگاهی به من انداخت و یه نگاهی به حسین ، و  مردد بود که چرا حسین مرا هم میخواهد در جریان بگذارد .

- حاج آقا شما بفرمائید اقای ص از همکاران ماست معاون مالی اداریه ،‌مشکلی نیست بفرمائید .

و باز هم مردد:- حقیقتش خواهر بنده تقریبا بیست سالشه ،‌ و چند وقتی مشکل عصبی پیدا کرده . آمدم از شما کمک بگیرم .

حسین یه نگاه معنی داری به من کرد :- اقای ص خدا وکیلی شما بفرمائید ما میتوانیم برای این اقا کاری انجام بدهیم . نه خدا وکیلی بگو . این بنده خدا فکر میکنه ما از قصد نمیخواهیم کمکش کنیم ...

منم با تائید حرفهای حسین گفتم : دوست عزیز شما باید به روانپزشک یا مشاوره مراجعه کنید . حالا ما هم در حد توانمان اگر بتوانیم حاضریم از مشاور اداره بخواهیم به صورت رایگان با ایشان مشاوره کند.

- نه اصلا مسله پول نیست . من حاضرم صد برابر هزینه اش را پرداخت کنم . اتفاقا پیش روانپزشک هم مراجعه کردم !!!!!

- خوب پس چرا اینجا آمده ای ؟!!!!!!!!

- والا این حاج آقا ( حسین ) اجازه نداد من حرفهایم را کامل بزنم . حقیقتش خجالت میکشم.

حسین که یه جورایی یکه خورده بود :

- من عذر میخوام فکر کردم واسه دوا و دکتر اینجا مراجعه کردی !!!

- اتفاقا برای شفایش مراجعه کردم . دکترش دوایش را تجویز کرده ولی حقیقتش من نمیدونم چه جوری باید عنوان کنم .

حسین یه مقدار صندلیش را جلو تر کشید و با آرامش گفت :

- بگو داداش بگو . خجالت نکش من هر کاری که از دستم بر بیاید نوکرتم هستم !!!

- حقیقتش دکترش گفته خواهرمان  باید یه جورایی ازدواج کنه و حتما رابطه جنسی داشته باشه !!!!

من و حسین یه نگاه به هم انداختیم و از این موضوع یه جورایی خنده مان گرفته بود.

- خوب ،‌ حالا من چه کاری از دستم بر می آید .

- حقیقتش با این اوضاع خواهر مان ، هیچ کس حاضر نیست با ایشان ازدواج کنه . ما تصمیم گرفتم حداقل یه نفر را پیدا کنیم حتی شده یه صیغه محرمیت بخوانیم  تا بدون دغدغه بتواند رابطه جنسی با خواهر مان انجام بدهد . حتی اگر از مشکلات بعدش هم میترسد ما حاضریم به عنوان یه دوست همه مقدمات را انجام بدهیم تا بتواند برابطه جنسی را برقرار کنه .این باعث شرمندگیه که این حرفها را میزنم ولی باور کنید کل خانواده ما دچار شوک شده است ،‌ زندگی همه مان یه جورایی بهم خورده . به خاطر همین مزاحم شما شده ایم !!!!!

حسین هم با اظهار تاسف و ناراحتی :

- الهی خدا شفایش بدهد . میدونم خیلی سخته . من چه کمکی میتونم به شما کنم ؟

- من حقیقتش با چند نفر در این خصوص صحبت کردم همه گفتن گره کار شما فقط به دست آقای ناطقی باز میشه . منم بخاطر همین مزاحم شما شدم . 

حسین یه مقدار متعجب نگاهش کرد:

- آخه چه کمکی از دست من بر میاد ؟!!!!

- خواستم از شما خواهش کنم که زحمت رابطه سکسی را شما بکشید . ما حاضریم هر چقدر هم بخواهید پرداخت کنیم تا خواهر مان خوب شود.

من که دیگه از خنده بیهوش شدم .

حسین یه نیم خیزی برداشت :-

- فلان فلان شده مگه من .... 

طرف یه جوارایی خودش را خیس کرده بود .

کی گفته بیای پیش من :

- خدا شاهده من از هر کی پرسیدم همه آدرس شما را دادند و گفتند ایشان این کارس !!!!!

من از اتاق زدم بیرون .

تو نماز خانه یه نیم ساعتی بود به صورت حسین آب میزدند که به هوش بیاد.

 

  • علیرضا صدیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی