خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

عاشقانه هایی که تا گذشته میروند...

خلوتی با خودم

اینجا خانه دوم من است ، اینجا پیوندی زده ام به حال و گذشته ام ، ارتباط ساده و صمیمی است بین خود و من ، ما دوستان خوب و صمیمی و صادق برای هم هستیم،‌ به جمع باصفای ما خوش آمدید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

تزکیه نفس!!!

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ

            

تقریبا یه دو سه هفته ای است که هر صبح موقع رفتن به سرکار سخنرانی استاد اخلاق مرحوم حضرت آیت اله حاج مجتبی تهرانی را گوش میکنم . درسهایی در خصوص رفق و حسن اخلاق . یادم می آید شاید یکی دو جلسه ای هم سر مجلس شبانه اش که در حوالی میدان خراسان تهران داخل یه مدرسه برگزار میشد حضور داشتم .

و خدا میداند عجب جلسه درس پر برکتی برایم بود که آثار عملی زیادی برایم به ارمغان آورد.

خلاصه این چند وقت را حسابی تو حال و هوای حسن خلق بودم ،‌ قصد این را داشتم که در شبهای هشتم یا نهم در مجلس روضه خوانی حاج محمود کریمی در مسجد الهادی شرکت کنم که این تنبلی و خمودگی مانع شد . روز عاشورا صبح خواب ماندم و تقریبا ساعت 10 بود که از خواب بیدار شدم . سریع راهی خانه بابائینا شدم . داخل خانه که کسی نبود همه رفته بودند بیرون . یه چایی خوردم و راهی بیرون شدم . راهی دانشگاه علم و صنعت شدم مزار شهدای گمنام .درهای دانشگاه بسته بود درب کوچک ورودی آقایان باز بود . خدا را شکر . وقتی رسید سر مزار یه عده دسته جمعی داشتند آنجا را ترک میکردند. چند قدمی که مانده بود که بغضم ترکید. سر را گذاشتم روی قبرشان و شروع کردم به گریه کردن ، چنان بغضی ازم ترکید که نگو و نپرس .

پرنده هم آنجا پر نمیزد. خدا را شکر حداقل ریا داخلش نبود . و همین مقدار را هم مدیون گوش دادن به سخنرانیها حاج مجتبی تهرانی رحمت اله علیه میدانم .

در همین اثنا سه خانم وارد شد ندو هنوز نیامده صدای دعا و مناجاتشان البته از نوع غیبت و ... بلند شد. واقعا اعصابم را بد جوری بهم ریختن . تمرکزم را از دست دادم . زیارت عاشورا را خواندم و نماز ظهر و عصر را هم بجا آوردم . با پایان نماز من ، مناجات !!!! خواهران گرام هم تمام شد. موقع خروجشان یکی از خانمها مرا صدا زد

- حاج آقا ببخشید یه لحظه !!

- با بنده هستید ؟

-بله با شما هستم یه لحظه تشریف بیاورید.

- بفرمائید .

- حقیقتش ما یه نفر داریم که بیمار قلبی داره  که وضعش خیلی خرابه . کلیه هایش هم خرابه و... 

در یک لحظه احساس کردم احتمالا کمک مالی میخواهد .

- این بنده خدا چند وقته که از خانه رفته و بر نگشته . یه دعا کنید که انشاءاله دلش نرم بشه و برگرده خونه !!!!!!!

- حاج خانم ما کی باشیم که بخواهیم دعا کنیم . ولی امید وارم که انشاءاله بحق این سیدالشهدا بر میگردد.

- تو را به خدا دعا کنید .

آنها رفتند . خدایا عجب مردم ساده لوحی داریم . با دو قطره اشک و دو رکعت نماز خواندن فکر میکنند که ما الهی هستیم و یه جورایی به بالا وصلیم .

- خدایا بحق محمد ص آل و محمدص امیدشان را ناامید نکن . ای کاش میتوانستم کاری برایش انجام دهم .

  از دانشگاه خارج شدم به سمت خانه که میرفتم در پیاده رو همان خانمها در حال گذر بودند.

خدایا میدانم که امیدش جوانه میزند بقیه اش دست خودته  ،‌ خودت حاجتش را برآورده کن .

هنگام عبور تنها شکلاتی را که در عزاداری امام حسین ع نذری داده بودند را به همان خانم دادم و سریع راهی خانه شدم. بچه خواهرم ظاهرا آبله مرغان گرفته بود و در خانه بستری بود. زنگ خانه که بصدا در آمد مادرم با استرس تمام : حمیده ( برادرم ) 

- الان اگه بیاد بچه اش مریض میشه . بهش بگم برگرده .

- مادره من بهش بگم نیاد یعنی چی ؟ بشین .

ولی اون با همان استرس به طرف در رفت . منم که از کوره در رفته بودم شروع و داد و فریاد کردم ...

و نتیجه دو سه هفته تزکیه نفس و حسن خلقمان را دیدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا خودم هم مانده ام چرا اینقدر سریع جوش میارم . آخه چرا ؟

- بیا مادره من ،‌همین را میخواستی . تو را به روح مادرت دست از این کارهایت بردار .یک ماه زحمت و مراقبت مرا یه دقیقه ای بر باد دادی . شرمنده ام . واقعا عصبانی شدم . ببخشید.

و مانندهمیشه و با خنده : -  خجالت بکش همه میدانند تو لحظه ای هستی !!!!!!

  • علیرضا صدیقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی